میترا داور با اشاره به تأثیر ادبیات ایران بر نویسندگانی چون فاکنر و بورخس می گوید: نویسنده ما خام است و به دنبال نویسندگان غربی است.
این داستان نویس که مدرک دکترای خود را در رشته ادبیات می گذراند، در گفت وگوی مکتوب با گیلونا درباره متون کهن ایران و تاثیر آن بر ادبیات امروز ما صحبت کرد. مشروح این گفتگو به شرح زیر است:
ادبیات در کشور ما سابقه بسیار طولانی دارد، هرچند در حوزه ادبیات داستانی مدرن سابقه ای صدساله داریم. به نظر شما ادبیات کهن به ویژه نثر چه جایگاهی در تاریخ ادبیات ما دارد؟
همانطور که گفتید ما گنجینه بسیار غنی داریم و در عصر جدید با توجه به دسترسی آسان به ادبیات کهن می توانیم به همان اندازه تاثیرگذار باشیم. نثر بیهقی یکی از مهم ترین نثرهایی است که در نثر و شعر امروزی تأثیرگذار بوده است. هم از نظر سبک و ساختار جمله و هم از نظر توضیحات طولانی که منجر به توسعه نوشتن و داستان نویسی دقیق شد. البته تعداد محدودی از نویسندگان توانسته اند به این نثر نزدیک شوند و آگاه بودند که این مبانی بسیار عمیق و محکم است. از طرفی زبان روز بسیار مهم است و اگر نویسنده نتواند از زبان معیار خیلی دور شود، کار مهمی انجام داده است. زیرا در هر حال بحث بحث عموم است و این مهمترین بحث است و نمی توان خواننده امروزی را با نثر سنگین گذشته همسو کرد.
نویسندگان به ادبیات اروپایی و آمریکایی چسبیده اند
به نظر شما چقدر درباره ادبیات کهن ما شناخته شده است و چقدر درباره آن شناخته شده است؟
شاید ادبیات کهن برای کسانی که ادبیات تدریس و تحقیق می کنند و دانشجویان ادبیات فارسی بیگانه نباشد، اما بحث این است که نویسنده داستان یا رمان و همچنین شاعر امروزی باید با ادبیات کلاسیک آشنایی کامل داشته باشد. شکاف در اینجا امروزه به نویسنده آموزش داده نمی شود مگر اینکه به صورت انفرادی دنبال شود، در غیر این صورت به عنوان یک اصل داستان نویسی در کلاس های داستان نویسی، و مهمتر از آن، لزوم یادگیری ادبیات کلاسیک توضیح داده نمی شود. نویسندگان و شاعران ما هر چند به ادبیات اروپا و آمریکا وابسته باشند، گرایشی به ادبیات کلاسیک ما نشان نداده اند و این یکی از بزرگترین آسیب های ادبیات امروز ماست. به عنوان مثال فردوسی در تصویرسازی و شخصیت پردازی قدرت بسیار عجیبی دارد و از تمام عناصری که او را احاطه کرده است استفاده می کند و مجموعه ای بی نظیر از تمام داستان هایی که تا آن زمان وجود داشته است ایجاد می کند که همیشه در جهان بی نظیر خواهد بود. اما چند درصد از نویسندگان ما داستان ها یا شخصیت های فردوسی را مطالعه کرده اند؟ تعداد آنها قطعا محدود است. مثلاً رجوع کنید به اسفندیار; به محض ورود نیزه به چشمانش، متوجه حقیقت می شود. این از نظر روانی بسیار مهم است. ببین فردوسی چقدر عمیق دید. چشمان اسفندیار که آسیب پذیر است و به محض نابینا شدن به هوشیاری و آگاهی می رسد و به حقیقت پی می برد. این اثر هنری متعلق به فردی است که هزار سال پیش آن را می زیسته و آن را تحلیل کرده است. پس باید به خود افتخار کنیم زیرا در خانهای زندگی میکنیم که پس از حملات پی در پی ترکها، تاتارها و افغانها هنوز پایههای فرهنگی آن منحصر به این کاروان است. این از نقاط ضعف ما نیست، زیرا بعد از فردوسی در دوره های مختلف ادبیات ما نیز رشد کرده است.
ادبیات معاصر ما چقدر از ادبیات کهن بهره برده است؟
نویسندگان و شاعران ما مثلاً اخوان ثالث در شعر «کتیبه» یا گلشیری از اسطوره استفاده می کنند یا تأثیر زبان بیهقی در ساختار متن را شامل می شود و از نویسندگان و شاعران متعدد این دوره یاد می شود. در نوشته های جلال آل احمد نشانه ای از اسطوره و ادبیات کهن نمی بینید. از طریق سطح زبان و کاربرد واژه ها و ساخت واژه ها می توان فهمید که کدام نویسنده یا شاعر در این زمینه کار کرده اند و همین کار است که باعث ماندگاری نوشته ها می شود. اگر رشد ادبیات ما در ادبیات کلاسیک نباشد، این منابع جوشان هدر می رود و آن وقت یکی مثل بورخس یا فاکنر می آید و از این منابع استفاده می کند. بورخس همه چیز را از قرآن گرفته تا سهروردی و عطار مطالعه کرد. او «نام اعظم»، «کتابخانه بابل»، «الف» و بسیاری دیگر را نوشت که نشان از تسلط او بر ادبیات مشرق زمین به ویژه ایران دارد یا آغاز داستان کوتاه فاکنر «رز برای امیلی» و آغاز داستان وزیر «حسنک» بیهقی ساخت «رز برای امیلی» به ساخت وزیر حسنک بسیار نزدیک است. با این حال فاکنر هنوز نتوانسته قسمت کوچکی از آن را به تصویر بکشد و حالا نویسنده ما به شدت به دنبال نویسندگان غربی است. البته شکی نیست که باید داستان های درخشان دنیا را بخوانیم، زیرا ادبیات حد و مرزی نمی شناسد، اما نور اینجاست و منبع نزدیک، در چند قدمی ما.
کتابی که خواننده را افسرده می کند
نثر ما در طی قرون متمادی دستخوش چه تغییراتی شده و تا چه اندازه تحت تأثیر حوادث سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است؟
نثر همچون موجودی زنده در راستای پژوهش کشور در آشفتگی اجتماعی، سیاسی و مذهبی بوده و هست. این تغییرات اجتماعی را می توان از خود سطح زبانی بررسی کرد.
زبان ساده و قابل فهمی داشتیم که با تحولات اجتماعی از جمله ورود عرفا به ادبیات، به زبانی پیچیده در سطح ادبی تبدیل شده است، زبانی که گاه مردم عادی نمی توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. در حوزه عرفان، این تغییرات زیبا بود، زیرا مبهم بود و خواننده وارد دنیایی فراتر می شد. به صحرا رفتم، عشق افتاده بود و زمین خیس شده بود؛ مثل پایی در برف عاشق شدم.» عطار در داستان بیهقی از بایزید بسطامی نقل می کند یا اشتباه بزرگی که کردم.
اما داستان های «مرز نامه» را ببینید. این نثر خواننده را از ادبیات دور می کند. اینها اگرچه نویسندگانی بودند که می خواستند با داستان «موش و گربه» نصیحت کنند، اما به زبان لطمه زدند. اما عطار به زبانی بسیار نزدیک به مردم می نوشت و منجی بود. عطار به دست مغولان کشته شد. حمله تاتارها همه چیز را ویران کرد. اما همه چیز دوباره به شکل دیگری شروع شد تا اینکه مردم کوچه و بازار به ادبیات و شعر ساده روی آوردند. از طرفی سطح زبان پایین می آید، اما حتی آن متن های سنگین هم ناشنیده می مانند و این می تواند نقطه عطفی در ادبیات ما باشد که نویسنده دوباره شروع به نوشتن به زبانی بدون غرور یا تقریباً همان زبان استاندارد کند و سپس به آن برسد. زبان قاجار و امروز و نثر وراوینی و امثال آن واقعاً نجات یافت. یا کتاب «المصدور» نوشته شهاب الدین زیدری در تاریخ مغولستان که تصویرسازی های درخشان و تکنیک های درخشانی دارد اما استفاده از الفاظ تند بر نویسنده، مخاطب و ادبیات خودمان تأثیر می گذارد. آن اثر می توانست خیلی موثر باشد، اما در بعضی قسمت ها ممنوع بود. این گونه نوشتن به خود نویسنده آسیب می رساند و فقط کسانی که مدرک ادبیات دارند کم و بیش این نویسنده را می شناسند. نوشتههای زیدری خواننده را کاملاً افسرده میکند، با زبان و الفاظ بسیار تند، اگر مولانا در جای دیگری مورد حمله قرار گیرد و چنان بدرخشد، خواننده نفس نمیکشد. البته زیدری در حمله مستقیم مغول بود، اما اگر راحت تر می نوشت بهتر بود. زیرا اگر ادبیات خود نویسنده را از نظر روحی نجات ندهد برای خواننده نیز ویرانگر است و به قول خود زیدری پر دوتاست و می تواند سنجاب سیاهی چون کلاغ باشد. زیدری نابغه ای بود که حمله مغول را به کلی شکست داد و نثر او و خودش را در هم کوبید. اما زخم به قدری عمیق بود که نوشته همچنان برخاست و ایستاد و ما هنوز پس از 700 سال در مورد آن صحبت می کنیم.
آیا نثر و متون کهن همچنان می توانند واکنشی باشند؟
بله هست. بسیاری از ادبیات ایران مملو از اندیشه های بکر، اندیشه های انسانی و کلمات نابی است که می تواند هزاران سال ما را سیر کند.
رونویسی متون کهن به ویژه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان را چگونه ارزیابی می کنید؟
آنها را با دقت نخوانده ام اما دیده ام که داستان های وراوینی و «کلیله و دمنه» برای کودکان بازنویسی شده است. حرکت خوبی است، اما به هر حال باید در نظر داشت که کودک امروز، بچه دیروزی نیست، سطح خواسته ها و افکار بسیار تغییر کرده است. گاهی اوقات احساس می کنید که فاصله بین نسل ها فقط چند سال است، نه مثلاً صد سال یا پنجاه یا حتی ده سال… به همین دلیل است که شما باید نویسنده بسیار خوبی باشید که بلد باشد نسل های جوان را به خصوص حفظ کند. بچه ها، راضی
انتهای پیام/