توصیه فرهاد مجیدی به مربیان فوتبال/خودتان را “آپدیت” کنید

به گزارش خبرگزاری گیلونا؛ فرهاد مجیدی در گفتگو با رسانه «الشارقة الریاضیة» در رابطه با حضورش در فوتبال صحبت کرد. او در ابتدا گفت: مسیر فوتبالم را در تهران و زمانی که ۱۴ سالم بود آغاز کردم. در رده های سنی مختلف بازی کردم و به تمرینات تیم ملی دعوت شدم. یکی از مربیان از من پرسید که آیا علاقه دارم در لیگ دسته اول تهران بازی کنم؟ فکر می کنم آن لحظه نقطه عطفی در زندگی فوتبالی من بود. بازی در لیگ دسته اول را شروع کردم و چند سال بعد افتخار پوشیدن پیراهن تیم ملی بزرگسالان را به دست آوردم. در سال ۲۰۰۲ به تیم راپیدوین اتریش پیوستم و سپس راهی تیم الوصل امارات شدم.
مجیدی افزود: از دوران کودکی ام به خوبی به یاد دارم که تخیل ورزشی بسیار قوی ای داشتم. این موضوع برایم بسیار مهم و مثل یک رؤیای بزرگ در زندگی ام بود. در خانه از یک لنگه جوراب به عنوان بازوبند کاپیتانی استفاده می کردم و در فضای خانه فوتبال بازی می کردم. خوشبختانه آن رؤیا به واقعیت تبدیل شد. حتی یک بار خودم را در نقش کاپیتان تیم استقلال تصور کردم. یادم هست آن زمان بسیاری از مربیان با کت وشلوار ظاهر می شدند. وقتی پدرم به خانه برمی گشت کت وشلوارش را می پوشیدم و نقش مربی را بازی می کردم. حالا که به آن روزها نگاه می کنم می بینم آن رؤیاها به حقیقت پیوسته اند. می خواهم بگویم همه فوتبالیست ها باید رؤیاهایی در سر داشته باشند اما برای رسیدن به آن رؤیاها باید مطمئن باشند که با تلاش و پشتکار موفقیت ممکن است.
سرمربی ایرانی تیم البطائح که سابقه حضور در لیگ امارات به عنوان بازیکن را هم در کارنامه خود دارد تصریح کرد: یادم است یک مسابقه مقابل تیم الامارات در ورزشگاه این تیم داشتیم. هیچکس من را نمی شناخت. احساس می کردم بازیکنان در مورد من صحبت می کنند و شاید فکر می کردند که بازیکن خوبی نیستم. اما در همان بازی نخست موفق به ثبت هت تریک شدم. دوران حضورم در باشگاه الوصل یکی از بهترین دوره های فوتبالی من بود. من مردم آنجا و بازیکنان تیم را واقعاً دوست داشتم و آن جا بسیار خوشحال بودم.
مجیدی در مورد گل معروفش مقابل دالیان یفانگ چین در بازی برگشت نیمه نهایی لیگ قهرمانان آسیا ۲۰۰۳ با پیراهن العین تصریح کرد: حدود ۷۰ هزار نفر در ورزشگاه حضور داشتند. آن ها طبل هایی داشتند و با آن ها ریتم می زدند. فضای ورزشگاه به قدری پر سر و صدا بود که اگر کنار هم می ایستادیم نمی توانستیم حرف بزنیم یا صدای یکدیگر را بشنویم. جمعیت خیلی زیادی آمده بود. آن قدر تحت تأثیر قرار گرفته بودم که نزدیک بود گریه ام بگیرد. در آن لحظه داشتم با خدا حرف می زدم با خودم می گفتم: «چی شد؟» به زمین رفتم و سه گل دریافت کردیم. در حالی که با خودم حرف می زدم توپ را به جلو قل دادم حرکتی که هیچ وقت قبلاً انجام نداده بودم. همان لحظه گل زدم. برای همین از خدا تشکر کردم چون او بود که کمکم کرد.